Web Analytics Made Easy - Statcounter

خبرگزاري آريا - روزنامه شهروند - امين فرج‌پور: وقتي فيلم‌هاي خاطره‌ساز را در ذهن مرور مي‌کنيم، يک نام بيشتر از ديگر نام‌ها در ذهن تکرار مي‌شود. او کسي نيست جز مسعود کيميايي. سازنده شماري از بهترين، محبوب‌ترين و تأثيرگذارترين فيلم‌هاي تاريخ سينماي ايران...

در سالروز تولد اين استاد مسلم سينماي داستان‌گوي ايران بد نديدم صحبت‌هاي او را درباره نوع نگاهش به سينما با خوانندگان شريک شويم.

بیشتر بخوانید: اخباری که در وبسایت منتشر نمی‌شوند!

در گفت‌وگويي که در اتاق کوچکي از خانه کوچکم در محله‌اي قديمي به انجام رسيد. در کنار نگار باباخاني و سعيد مروتي...

مسعود کيميايي به روايت مسعود کيميايي

تاکنون در مورد خيلي چيزها با هم حرف زده‌ايم و گاه اين حرف‌ها با اين هدف بوده برايم که پاسخ شما را به انتقاداتي که وجود دارد، بدانم. حال مي‌خواهم اين گفت‌وگو را از اين‌جا آغاز کنم که مسعود کيميايي در پاسخ کساني که مي‌گويند او فقط درباره آدم‌هاي طبقه پايين اجتماع فيلم مي‌سازد، چه مي‌گويد؟

اول اين‌که چه ايرادي دارد يک نفر درباره آدم‌هاي اين طبقه حرف بزند و فيلم بسازد؛ اين از اين، اما حقيقتش اين است ‌که ماجرا اين شکلي هم نيست. من هر وقت مي‌خواهم فيلم‌نوشتي بنويسم، آدمم را انتخاب مي‌کنم، نه که خواسته باشم طبقه‌اش را برگزينم. آدمي را با خصايل و خصوصياتي که مي‌پسندم؛ يعني قهرمانم را انتخاب مي‌کنم اين برايم مهم است، نه طبقه.

اين آدم، اين قهرمان را با چه خصايلي مي‌پسنديد؟

براي من مهم اين است که آدم فيلمم درست زندگي کند. درست با تمام چيزهايي که با خود آن واژه به ذهن‌تان مي‌آيد. درست يعني که در لحظه لازم که البته اين لزوم را هر آدمي خودش تشخيص مي‌دهد و همين تشخيص هم هست که موقعيت و جايگاه او را در دنياي داستان‌هاي من مشخص مي‌کند، کم نياورد. بي‌خودي کوتاه نيايد. بجنگد، براي اين‌که درست باشد و درست بماند.





و اين جنگيدن ظاهرا خيلي خيلي براي‌تان مهم است.

اين روزها خيلي چيزها عوض شده است. درست و غلط‌ها جابه‌جا شده‌اند؛ مثلا جنگ. امروز جنگ را بد مي‌دانند؛ اما من، نه. جنگ بد است، اما براي من هر جنگي بد نيست، خطا نيست، غلط نيست. يک جايي است که تو با دور و اطرافت رفيقي و يک جايي هم هست که بايد بجنگي. جاي اين دو اگر با هم عوض شود، خطاست؛ اما تمام جنگ‌ها نه. اين هم هست که هر جنگي هم خون‌آلود نيست که. براي من اين جنگيدن به معناي حرکت کردن است. به معناي زنده بودن.

خب اين جنگيدن و يا زنده‌بودن و زندگي‌کردن را آن آدم طبقه بالا نمي‌تواند انجام دهد؟

چرا نمي‌تواند؟ اما مسأله اين است که شايد آن زمان که داشتم قيصر را مي‌ساختم، رضا موتوري را مي‌نوشتم يا گوزن‌ها و خاک را، آن آدم‌ها را مي‌شناختم. با تمام شناختم، اما، باز هم تکرار مي‌کنم که خصايل قهرمانان من ربط چنداني به طبقه‌شان ندارد.

اين‌جا بيشتر از طبقه و مفهومي که با خود مي‌آورد، نوع فکر‌کردن آن آدم‌هاست که براي من اهميت دارد. به اين جهت که فکر خودم است. هميشه از من پرسيده‌اند که من خودم را شبيه کدام يک از قهرمانانم مي‌بينم؛ اين‌جا مي‌گويم که شبيه فيلم‌هايم هستم، نه يک قهرمان خاص. چون اين فکر من است که آن فيلم‌ها را ساخته.

و احتمالا به اين دليل هم هست که دنياي فيلم‌هاي‌تان شباهت زيادي با هم دارند. درست است؟

جز اين نمي‌تواند باشد. فيلمساز مگر مي‌تواند چيزي بنويسد و بسازد که ريشه در درون خودش نداشته باشد؟ حداقل من که نمي‌توانم. همين چند وقت پيش بود که به خودت گفتم آدم‌ها مثل خودشان دنيا را نگاه مي‌کنند. من با زندگيم زبان خودم و اجراي خودم را پيدا مي‌کنم و شما هم با زندگي خودتان؛ يعني که اجراي شما را زندگي شما مي‌سازد که چه ديده‌ايد، شنيده‌ايد، رفاقت‌هايي که کرده‌ايد و يا زده‌ايد و خورده‌ايد. من که در خيابان رفاقت‌ها کرده‌ام، حتما نگاهم و اجرايم با کسي که با نوکرشان مدرسه مي‌آمده، فرق دارد.

فکر نمي‌کنيد که دنيا در اين نزديک پنجاه سالي که شما داريد فيلم مي‌سازيد، عوض شده؛ و اين‌که در اين مدت زمان مديد شما داريد اعتراضي را ادامه مي‌دهيد كه توسط تماشاگر امروز، آدم امروز، درک نشود؟

شايد مد عوض شود، ظاهر عوض شود، اما دنيا عوض نمي‌شود؛ يعني منظورم اين است که خيلي چيزها عوض نمي‌شود. اعتراض عوض نمي‌شود. جنگ، رفاقت، آدم و زندگي‌هاي درست عوض نمي‌شوند. مد هم که نمي‌تواند فکر و راه مرا عوض کند. فکر کنيد امروز اعتراض مد نيست. خب، نباشد.



اگر مورد و مسأله‌اي باشد که بايد اعتراض کنيم بهش؛ و آن وقت بياييم و به خاطر اين‌که الان چيز ديگري مد است، از اين اعتراض بگذريم که نمي‌شود. حتي در آن اوايل که خيلي‌ها آمدند خط قيصر را گرفتند و کشيدند و ادامه دادند، يک جوري بود که مي‌شد گفت در سينما اعتراض مد شده بود. آن وقت هم اين قضيه راه مرا عوض نکرد. نمي‌شد به اين دليل که اعتراض تبديل شده به مد؛ من به بهانه دوري از مد بيايم دوري کنم از اين موضوع. آن وقت به اين معنا بود که من دارم چيزي را خودم از دست مي‌دهم. در شکل درستش فقط کسي اعتراض نمي‌کند که يا از شرايط رضايت دارد، و يا کسي که به تمام کاستي‌ها و کمبودها عادت کرده است.

و البته کسي که مي‌ترسد...

داستان اين آدم جداست. همه مي‌ترسند. کسي نيست که از چيزي ترس نداشته باشد. اين‌جا اما پاي يک‌سري چيزهاي ديگر وسط مي‌آيد. يکيش همان زندگي و فکر درست است که چقدر بهش باور دارد و دنبال مي‌کند. يکي اخلاق است که به چه بهانه‌اي و با چه توجيهي چشمش را روي بعضي چيزها مي‌بندد.

داشتيم درباره خصيصه جنگاوري قهرمانان شما حرف مي‌زديم. جنگ و نبردي که گاه در مواردي چون قيصر فردي است، در خاک معناي استعمار را به ذهن مي‌آورد، در گوزن‌ها استثمار و تحميق است و... مي‌آييم و مي‌رسيم به امروز.

خب، گفتم که خودم اين گونه فکر مي‌کنم؛ و زندگي کرده‌ام يا حداقل اين‌که تلاش کرده‌ام اين شکلي زندگي کنم؛ اما از راه معناي زندگي هم مي‌شود با اين قضيه طرف شد. مگر نه اين است که خود زندگي، در تمام لحظاتش يک‌جور درگيري و جنگ و ستيز است؟ تا دنيا دنياست و تا آدم آدم است، اين درگيري‌ها هست؛ و چيزي که اينها را در لحظه‌ها از هم جدا مي‌کند که در اين بحث احتمالا منظور شما فيلم‌هاي من است، آن‌چه اينها را از هم تفکيک مي‌کند، شکل‌شان است و زمان و مکان‌شان. با تمام پيشرفت‌هايي که انسان کرده، اما هنوز بدويتي هميشگي در رفتارهايش دارد؛ و اين بدويت در قالب زندگي و جنگ در انسان بوده، هست و خواهد بود.





اين را فيلم به فيلم، يا دوره به دوره مي‌شود با هم مرور کنيم؟

من اين‌جا داشتم کلي حرف مي‌زدم. چه فايده‌اي دارد بياييم راجع به دليل ستيزه‌جويي قيصر و قدرت و رضا بگوييم. تازه، خيلي چيزها هم هست که از فيلم‌هاي قبلي‌ام، من الان به ياد ندارم. يعني دقيق به ياد ندارم که ريشه جنگ رضا موتوري يا مصيب چه بوده. الان در موقعيت سني و تجربه‌اي که من هستم، با فيلم‌هايم عواطفم را به ياد مي‌آورم. رفاقت‌هايم را. عشق‌هايم را که همه‌شان روي هم جمع شده و شده‌اند تجربه. تجربه در زمان. به اين دليل هم هست که مي‌گويم اين‌جور بحث‌ها در همان شکل کلي‌اش است که مي‌تواند دنياي يک آدم را، دنياي فکري فيلمساز را روشن کند.

تک تک گفتن از اين مورد معناي کلي همان چيزي را که تو جنگاوري گفتي، محدود مي‌کند. اما شکل درستش اين است که بگويم اين خصيصه از آدم‌ها جدا نيست. از گذشته بوده و تا ابد خواهد بود. ابن خلدون گفته که اين خصيصه اصل و اساس و هسته زندگي آدم‌هاي شرق است. آدم شرقي از همان دم اول، براي آب، سرپناه، عشق، جنگ و تمام اينها جنگيده؛ و اين سرشتش بوده.

نکته مهم اما در فيلم‌هاي شما فرجام تلخ اين جنگ آدم با آدم يا آدم با شرايط و معناست؛ که انگار جوري برنامه‌ريزي شده که انجامي فاجعه‌بار داشته باشد.

فاجعه را نمي‌شود برنامه‌ريزي کرد. اتفاق نيست که بسازيمش. فاجعه محصول اتفاق است، نه خود اتفاق. فاجعه را من به چشم ديده‌ام. خيلي ديده‌ام. اما اول‌بار در ده- يازده سالگي‌ام بود که پدرم ورشکست شده بود. خانه و خواهر و مادر و برادرم را يادم است و پدر را که نشسته بود و به مادرم گفت که ورشکست شده. وقتي مادر از اتاق رفت و حواس ما که پرت شد، ناگهان لرزيدن شانه‌هاي پدرم را ديدم. فاجعه آن بود. فاجعه گريه آن مرد بود؛ و از آن بود که فهميدم در زندگي‌ام بايد پول در بياورم؛ از اين است که من خيلي برايم آن لحظه‌اي که مرد گريه مي‌کند، مهم است.

... و فاجعه پاياني فيلم‌هاي‌تان؟

وقتي دارم روي فيلم‌نوشت کار مي‌کنم، فکرم آزاد است. قهرمانم آزاد است. او است که حرکت بعدي‌اش را انتخاب مي‌کند. انتخابي آزادانه براساس تجربه‌هاي من نويسنده. در شکل‌گيري درام براي من اين است که اهميت دارد. بقيه چيزها بعد اضافه مي‌شوند. درواقع من در داستان‌گويي قاعده رعايت نمي‌کنم. چارچوب ندارم که اين بهانه‌اي باشد براي آن. آدم است که زندگي مي‌کند. بقيه چيزها، خوانده‌ها، دانسته‌ها، علم و... همه بعد مي‌آيند تا آن حرکت را هموار کنند، نه اين‌که حرکت از آنها آغاز شده باشد.

اين نکته که جنگاوري قهرمانان‌تان به انجامي چنين فاجعه‌بار ختم مي‌شود، بيش از حد نااميدانه نيست؟ مي‌خواستم بپرسم نقض غرض نيست که نااميدانه را جايگزين کردم.

نمي‌دانم؛ اما اين را مي‌دانم که من هر زمان در حال ساخت فيلم هستم، سرشار از عشق و اميدم. اين را هم مي‌دانم که اگر منصفانه به کليت فيلم‌هاي من نگاه کنيد، متوجه خواهيد شد که کليت چيزي که منتقل مي‌شود، نااميدي نيست.

از فيلم‌هاي اول‌تان مثال بياورم: قيصر زخم خورده به جا مي‌ماند، رضا موتوري مي‌ميرد، داش آکل و سيد و قدرت گوزن‌ها هم. تا اين آخر‌ها که مي‌رسيم به قهرمان اعتراض که ايستاده مي‌ميرد و محسن حکم و...

قيصر شکست خورده، اما فيلم با اميد تمام شده. آن لبخند آخر فيلم يادت است؟ گوزن‌ها هم که چه در نسخه اصلي و چه در نسخه سانسوري با اميد تمام مي‌شود. در نسخه اصلي انفجار با صداي موسيقي پيوند مي‌خورد و در سانسوري هم دوربين گلدان را در کادر مي‌گيرد. گروهبان هم اميدوار است. در کل فيلم‌هاي من اميدوار بوده‌اند. رضا موتوري و اعتراض و اينها هم که در فيلم به آن‌جا رسيده‌ايم که مرگ براي‌شان آرامشي خواستني‌تر از هر چيز ديگر است.

آقاي کيميايي مي‌خواهم سوالي بپرسم و اميدوارم صادقانه به آن جواب دهيد. حرف شما را هم قبول دارم که نمي‌شود فکر را با مد پيش برد و روز‌به‌روز عوض شد؛ اما هميشه اين پرسش را از خودم داشته‌ام که اگر امروز قرار بود به‌عنوان يک فيلمساز بيست‌و‌پنج- شش ساله قيصر را بسازيد، آيا آن را همين شکلي مي‌ساختيد؟

بايد شرايطش پيش بيايد. نمي‌دانم؛ اما نگاهم به آدم‌ها و خصايل‌شان تفاوت زيادي نکرده. در اصول را مي‌گويم.





قيصر به نظرتان امروز از نظر جامعه‌شناختي حرف قابل‌ قبولي دارد؟

حدود پنجاه‌ سال از ساخته‌شدن آن مي‌گذرد؛ اما شما حتي با آن جوانان بالاشهري هم اگر حرف بزنيد، مي‌بينيد که قيصر را ديده‌اند؛ يعني که فيلم تا امروز عمر کرده و در جامعه حضور دارد. حضور زنده هم دارد. آن هم فيلمي که سي‌وچند‌ سال است روي پرده نيامده؛ و هر که ويديوي‌اش را ديده، با کيفيت عالي نديده. اين‌که فيلمي با اين شرايط چنين حضوري داشته باشد، به اين معنا نيست که به قول تو از نظر جامعه‌شناختي حرفش قابل‌قبول است؟ مگر اين‌که منظور ديگري از پرسشت داشته باشي.

منظورم آن فردگرايي غالب آن دوران است که امروزه روز چندان حضور موثري در افکار و اذهان ندارد. آن فردگرايي عملگرايانه که مي‌توان آن را محل تولد قهرمان ناميد.

اين‌که يک تفکر در دوره‌اي پررنگ است و در دوره‌اي رنگ‌باخته‌تر شده، الزاما به اين معنا نيست که آن تفکر ديگر نيست. ممکن است مصداق آن، روش آن و يا عمل به آن تغيير کرده باشد، اما خود آن تفکر که نمرده. تفکر که نمي‌ميرد. عمل‌گرايي در حال حاضر اين‌گونه حضوري دارد؛ چيزي ريشه‌دار در ذهن و قلب انسان است و حالا ممکن است اين روزها تغيير جهت داده باشد و بخواهد از مسير ديگري جاري شود. اما به ‌هر حال آن رودخانه جاري است. گاهي سيل مي‌شود و صخره را مي‌برد و گاهي هم سنگي را دور مي‌زند. به همين دليل هم هست که اين نوع تفکر مانده و خواهد ماند؛ چون در قلب و ذهن آدم است و به اين دليل هم دلپذير است، خواستني است.

نکته جالب اين‌که همين اما امروزه بهانه‌اي شده براي زيرسوال بردن شما. شما گفتيد که فيلم‌هاي‌تان در درون شما ريشه دارند و به اين دليل هم به خالق‌شان شبيهند که طبيعي هم هست؛ اما اين بهانه‌اي شده براي شماري از منتقدان که انگ تکرار بزنند به شما و آثارتان.

اهميتي هم ندارد البته؛ اما اين را به جرأت مي‌گويم بيشتر آنهايي که امروز مي‌گويند فيلم‌هاي مرا دوست ندارند، يک زماني خواهد رسيد که اينها را دوست خواهند داشت. منتقد جواني که امروز با بهانه اين‌که رفاقت و انتقام و چاقو و... دوره‌اش گذشته، فيلم من را زير سوال مي‌برد، در اصل خودش را درگير ظواهر کرده است و مي‌داني که در نگاه يک جوان کم‌تجربه همواره اولين چيزي که ديده مي‌شود، همين ظواهر است. اما همين منتقد زماني که در يافته‌ها و دانسته‌هايش تغيير ايجاد شد، عمق و گستردگي پيدا شد، آن وقت با اين فيلم‌ها ارتباط خواهد گرفت.

ارتباط گرفتن با فيلم صريح و سرراست راحت نيست. زماني که هنرمند در هوايي مه‌آلود خودش را پشت مفاهيمي ناپيدا قايم مي‌کند و اين اجازه را به منتقد مي‌دهد که درک خودش را از فيلم-‌در هر سطحي از درک باشد- به معناي کلي اثر بگيرد، طبيعي است که آن منتقد در ارتباط با آن اثر عکس‌العمل بهتري نشان مي‌دهد؛ چون که آن اثر به او نوعي اعتمادبه‌نفس مي‌دهد. اما طرف‌شدن با اثر صريح و رک راحت نيست. سواد مي‌خواهد. درک اجتماعي مي‌خواهد. شناخت طبقاتي مي‌خواهد. روان‌شناسي مي‌خواهد. تحليل جامعه‌شناختي مي‌خواهد.

يعني دستش را مي‌بندد و ناچار است در زمين فيلمساز بازي کند...

دقيقا. آثار اجتماعي که به نحو عرياني با جامعه سر و کار دارند، کمتر به منتقد اين اجازه را مي‌دهند که اصول خودش را روي اثر پياده کند؛ و چاره‌اي ندارد مگر نگاه‌کردن از پنجره‌اي که فيلمساز ساخته است. چون فيلمساز چيز مشخص و روشني را گفته است. و همين هم موجب مي‌شود که منتقد ناگهان در مواجهه با فيلم حس کند مثل بقيه مردم دارد با فيلم طرف مي‌شود که اين بهش بر مي‌خورد. البته با گفتن اين حرف قصد شروع دعوا ندارم. تو هم اگر حس کردي مشکلي نيست، مي‌تواني اين را ننويسي.

نه؛ اتفاقا بد نيست منتقدان هم مزه مورد نقد قرارگرفتن را بچشند. بگذريم. آقاي کيميايي، نگاه به فيلم‌هاي شما اين نکته را به ذهن مي‌آورد که شما هر چه از دوران آغازين کارنامه‌تان دورتر شده‌ايد، زبان سينمايي‌تان دچار تغيير شده؛ البته اين را به معناي مثبت يا منفي به کار نمي‌برم. منظورم اين است که فيلم به فيلم از غلظت داستان‌گويي در فيلم‌هاي شما کاسته شده؛ و زبان موجزتر و به‌اصطلاح امروزي ميني‌مال‌تري را به کار گرفته‌ايد. شخصيت‌ها و مسائل اجتماعي پررنگ‌تر شده‌اند و... آيا اين تغيير را قبول داريد و اگر جواب مثبت است، ريشه اين تغيير را در چه مي‌بينيد؟

براي اين‌جور چيزها نمي‌شود ريشه مشخص و روشني سراغ گرفت. اين تغييرها، البته اگر واقعا باشند، راه به جوابي بيرون سينما باز مي‌کنند. به زندگي، جامعه، افکار و عقايد، تجربه‌ها و خيلي عناصر ديگر. عقايدي با سرنوشت‌ها و سرگذشت‌هاي گوناگون که درنهايت ناخودآگاه مي‌شوند. اين هست که يک دفعه مي‌بيني چيزهايي را در دنيايت تغيير داده. مثلا همين قصه‌گويي که گفتي. درواقع من يک‌جا چشم باز کردم و ديدم که قصه تعريف‌کردن به آن معناي قديم وقت زيادي از فيلم را مي‌گيرد. چگونه تعريف‌کردن قصه را نمي‌گويم؛ نگاهم به خود تعريف‌کردن است؛ به عملي که دارد صورت مي‌گيرد.





اما به‌ هر حال اتفاقاتي بايد باشد که اين ناخودآگاه جديد را ايجاد کرده باشد ديگر...

مرجع تمام اتفاقات دروني و بيروني ما يکي جامعه است و ديگري ذهنيت‌مان که البته اين هم درنهايت به جامعه مي‌رسد. به ‌هر حال اتفاقاتي که در زمان انقلاب، جنگ و بعدتر افتاد، تأثير زيادي روي هنرمندان، روشنفکران و به ‌طور کلي روي اهل فهم داشت. يک فضاي مضطربي بود که بيش از هر چيز روي هنرمند و روشنفکر موثر شد. پر از اضطراب و التهاب و غيرمنتظره‌ها...

يعني اين التهاب‌ها و اضطراب‌ها و نادانسته‌ها روي هم‌چنين ناخودآگاهي را در شما شکل دادند که سينماي‌تان را تحت‌تأثير قرار داد؟

در شرايطي چنين ملتهب کارکردن تبعاتي جز اين نمي‌تواند داشته باشد. در موضوعي چون جنگ يا دوم خرداد مثلا؛ وقتي مي‌بيني هر فعالي در اجتماع در حد نقش اول عمل مي‌کند، نمي‌تواني از ميان آن همه نقش اول يکي را بياوري توي فيلمت و بقيه را خط قرمز بکشي. اگر باور و تحليل اجتماعي داشته باشي، شايد ناخودآگاهانه مي‌فهمي که به جاي قصه يک نفر قصه جامعه را بگويي. به جاي قصه‌گويي جامعه‌گويي کني. تخيل من فيلمساز از باورها و عقايدم جدا نيست که يک‌جور فکر کنم و يک‌جور ديگر فيلم بسازم.

شعري از مسعود کيميايي

اگر يک بار ديگر آزادي دست دهد
خيال را از آن بيرون خواهم کرد
آزادي مي‌داند
خيال دشمنِ ماست

اگر يک بار ديگر آزادي دست دهد
به شاعر خواهم گفت
خيال دشمنِ فردا است

اگر يک بار ديگر آزادي دست دهد
به نظامي خواهم گفت
بر طبل‌ها بکوبد
خيال، دشمن سرزمين است

اگر آزادي دست ندهد
در گوشه‌ هواخوري زندان
براي زندانيان خواهم گفت
فقط به اندازه‌ خيال آزاديد

خيال تنها راه زنده ماندن است

شعري از مسعود کيميايي
اين همه حسود بودم و نمي‌دانستم
به نسيمي که از کنارت
موذيانه مي‌گذرد

به چشم‌هاي آشنا و پر آزار
که بي‌حيا نگاهت مي‌کند
به آفتابي که فقط تلاش گرم‌کردن تو را دارد
حسادت مي‌کنم....

من آن‌قدر عاشقم
که به طبيعت بدبينم
طبيعت پر از نفس‌هاي آدمي است
که مرا وادار مي‌کند حسادت کنم

به تنهايي‌ام
به جهان
به خاطره‌اي دور از تو....

کار و زندگي مسعود کيميايي در يک نگاه

آوازخوان تمام سرودهاي مخالف...

٧٦ سال پيش در روز هفتم مرداد در يکي از محلات جنوب تهران به دنيا آمد.

کيميايي که به‌خاطر شوق و علاقه به سينما ترجيح داد به جاي تحصيل در دانشگاه کار خود را به صورت عملي در نزد بزرگان سينما آغاز کند؛ در نخستين گام سينما را با دستياري مرحوم ساموئل خاچيکيان در فيلم خداحافظ تهران آغاز کرد.

مسعود کيميايي در‌سال 1347 نخستين فيلمش بيگانه بيا را کارگرداني کرد و با همين فيلم مخاطبان خاص خود را پيدا کرد. با اين‌که اين فيلم کمترين ارتباطي با فيلم‌هاي آينده‌اش نداشت.

١٣٤٨ را شايد بتوان‌ سال تولد هنري کيميايي ناميد. سالي که او با قيصر موفقيتي حيرت‌انگيز به دست آورد. قيصر، هم فروشي عالي داشت و هم محبوبيت زيادي ميان منتقدان به دست آورد.




قيصر در زمان نمايش بدل شد به محل منازعه منتقداني که زير پوست نقد اين فيلم نگاه، نگرش و ديدگاه سينمايي‌شان را در تقابل با هم پي مي‌گرفتند. نقد عجيب مرحوم هوشنگ کاوسي که مهمترين نکته انتقادش اين بود که چرا قيصر موضوع تجاوز به خواهرش را به کلانتري نگفته و خود دنبال احقاق حق رفته؛ با پاسخ‌هاي کوبنده منتقد صاحبنام و محبوبي چون پرويز دوايي و روشنفکران آزموده و دانسته‌اي چون ابراهيم گلستان و نجف دريابندري يکي از بزرگترين و دامنه‌دارترين جنجال‌هاي انتقادي تمام تاريخ سينماي ايران را رقم زد. موضوعي که تا به امروز ادامه پيدا کرده است.

کيميايي بعد از قيصر، رضا موتوري را ساخت. بعد از آن در ‌سال1350 داش آکل را کارگرداني کرد و سپس تا ‌سال1354 خاک و بلوچ و گوزن‌ها را خلق کرد؛ که اين دوره چند ساله را مي‌توان موفق‌ترين دوره کاري مسعود کيميايي ناميد. دوره‌اي سرشار از موفقيت...

اين سال‌ها جنجال و حاشيه نيز همچنان با کيميايي همراه بود. اقتباس او از داستان داش آکل صادق هدايت در دنياي نقد و منتقدان کم سروصدا نکرد. بلوچ به پرده‌دري متهم شد و گوزن‌ها که پس از نمايش باشکوه در جشنواره تهران راه فراخي را پيش‌رو مي‌ديد، در ادامه با برداشت‌هاي سياسي روبه‌رو شده و به محاق رفت. خاک نيز از اين قضايا بي‌نصيب نبود و نخستين فيلمي بود که نامه‌پراکني را در سينماي ايران مد کرد. اين فيلم که براساس داستاني از محمود دولت‌آبادي ساخته شده بود، مورد انتقاد نويسنده قرار گرفت...

پسر شرقي، اسب، غزل و سفر سنگ که از ‌سال ٥٤ تا ٥٦ ساخته شدند، دوران تازه‌اي را در کارنامه کيميايي نويد مي‌دادند. دوراني که به انقلاب برخورد و ناتمام ماند...

کيميايي بعد از انقلاب با جنجال و توقيف همزاد بوده. او اين دوره را با به محاق رفتن خط قرمز تا هميشه آغاز کرد و بعد سانسور بي‌رحمانه تيغ و ابريشم پيش آمد؛ که اين قضيه نيز تا همين اواخر در مورد تمام فيلم‌هاي کيميايي تکرار شده است.

بعد از پنج‌سال دوري از سينما، کيميايي در ‌سال٦٧ سرب را ساخت. يکي از بهترين‌هاي تمام کارنامه فيلمساز که البته قدر نديد...

دندان مار، گروهبان و رد پاي گرگ از ‌سال ٦٨ تا ٧٠ دوران موفق ديگري در کارنامه استاد بودند؛ که اين نيز با درگيري‌هايي که برايش پيش آمد و به ماجراهاي ضيافت و سلطان انجاميد، به پايان رسيد.

کيميايي بعد از رد پاي گرگ سه‌سال کار نکرد. تا‌ سال٧٣ که با تجارت و‌ سال بعدش با ضيافت بازگشت ناموفقي به عرصه داشت. هر دوي اين فيلم‌ها با برخورد تند منتقدان مواجه شدند. ضيافت همچنين براي نخستين بار در کارنامه کيميايي پاي يک مامور امنيتي را به‌عنوان قهرمان فيلم‌هاي استاد باز کرد.

نمايش تجارت و نقد تندوتيز مرحوم ايرج کريمي در شماره بعد از جشنواره مي‌توانست ياد کاوسي مرحوم و دعواهاي قيصر را زنده کند. اما نه تجارت قيصر بود و نه اين‌که ديگر از دوايي، گلستان و دريابندري در مطبوعات سينمايي نشاني مانده بود. چنين شد که اين نيز بگذشت...




سال ١٣٧٦. سلطان عجين شده با خاطره عقده‌گشايي يک دستيار سابق؛ که به گفته کيميايي هستي و تفکر او را زير سوال برد. با اين‌که بعد از آن مسعود کيميايي در گفت‌وگو‌هايي چند به واگويه تمام زواياي تاريک و روشن اين اتفاق پرداخت، اما جنجال به وجود آمده چنان غيرمنتظره و عظيم بود که اين تعفن تا به امروز هنوز دستمايه عقده‌گشايي شماري ديگر واقع شده و مي‌شود. استاد بعدتر فرياد و مرسدس را ساخت.

اعتراض و انتقادات تندوتيز سياسي‌اش در اوج دوران اصلاحات که ٦‌سال پيش از رئيس‌جمهوري اصلاحات بن‌بست آن دولت را پيش‌بيني کرده بود، جنجال ديگري بود که مسعود کيميايي در متن آن قرار داشت.

سال ٨٠. روزهايي که کيميايي تازه از آمريکا بازگشته بود، جسدهاي شيشه‌اي را منتشر کرد. رماني که يکي از بهترين آثار ادبي دهه اخير به شمار مي‌آيد.

بعد از سفر به کوبا براي ساخت فيلم، کيميايي با سربازهاي جمعه، حکم و رئيس به سينماي ايران بازگشت. سه فيلمي که در آن آشکارا لحن و زبان کيميايي تغيير کرده بود.

کيميايي در‌سال ٨٢ نخستين مجموعه شعرش را به نام زخم عقل به بازار داد و دو‌سال بعد رمان حسد بر زندگي عين‌القضات را...

محاکمه در خيابان که در‌ سال ١٣٨٧ ساخته شد، به دليل همکاري کيميايي با فرهادي کنجکاوي زيادي ايجاد کرده بود. فيلمي که البته اميدها را پاسخ نداد.

اواخر دهه ٨٠ و اوايل ٩٠ براي دوستداران کيميايي به معناي سال‌هاي جرم و متروپل است. آثاري ساده و البته بي‌کمترين جنجال؛ که بي‌سروصدا آمدند و بي‌سروصدا رفتند.

سرودهاي مخالف ارکسترهاي بزرگ ندارند نام آخرين رمان مسعود کيميايي است که در ‌سال ٩٤ بيرون آمد. رماني که نشان داد کيميايي در ادبيات نيز از بزرگان است. چيزي مثل جايگاهش در سينما.

و بالاخره رسيديم به قاتل اهلي. يکي از جنجالي‌ترين فيلم‌هاي بعد از انقلاب کيميايي که دعواهايش تا همين چند هفته پيش هم ادامه داشت.


منبع: خبرگزاری آریا

درخواست حذف خبر:

«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را به‌طور اتوماتیک از وبسایت www.aryanews.com دریافت کرده‌است، لذا منبع این خبر، وبسایت «خبرگزاری آریا» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۱۴۱۹۸۰۸۴ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتی‌که در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.

با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.

خبر بعدی:

خوانندگی پولاد کیمیایی برای «گالیله» + ویدیو

به گزارش گروه فرهنگ و جامعه خبرگزاری علم و فناوری آنا، ویدئویی از مراحل ضبط قطعه موسیقی نمایش «گالیله» با خوانندگی پولاد کیمیایی که این شب‌ها در تئاتر شهر روی صحنه است، منتشر شد.

قطعه «آهای گالیله» از زبان یک خواننده دوره‌گرد در نمایش «گالیله» خوانده می‌شود که ترانه آن را کاوه آفاق سروده و آهنگسازی و تنظیم موسیقی نمایش و همچنین این ترانه بر عهده محمدرضا چراغعلی آهنگساز شاخص کشور بوده است.

نمایش «گالیله» به تهیه‌کنندگی آزیتا موگویی و کارگردانی شهاب‌الدین حسین‌پور با نقش‌آفرینی فرهاد آییش، صدف اسپهبدی، نورا هاشمی، محمد نادری، حمید رحیمی، شهروز دل‌افکار، آرش فلاحت‌پیشه، محمد معتضدی، اشکان صادقی، فربد فرهنگ، علیرضا ساوه درودی، سامان کرمی و علیرضا مویدی در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه است.

نمایشنامه «گالیله» نوشته برتولت برشت و ترجمه حمید سمندریان است و دراماتورژی متن را نیز  محمد امیریاراحمدی بر عهده دارد.

فروش بلیت این نمایش در سایت تیوال از طریق لینک tiwall.com/s/galilei۳  و همچنین فروش بلیت ردیف هفت نیز در سایت گیشه تئاتر در دسترس علاقه‌مندان است.

دانلود فیلم اصلی کد ویدیو

انتهای پیام/

دیگر خبرها

  • قیمت‌های غیرمنتظره آپارتمان مدرن در افغانستان
  • حضور مسعود کیمیایی در اجرای نمایش «مرگ با طعم نسکافه»
  • چگونه اضطراب را درمان کنیم؟
  • پرسپولیس و دلهره بزرگ در شهر خسته
  • راهکارهای کاهش استرس
  • ورامین از سیاسی کاری و جناح بازی خسته است/عقب ماندگی راجبران کنیم
  • خوانندگی پولاد کیمیایی برای «گالیله»
  • پولاد کیمیایی برای نمایش «گالیله» می‌خواند
  • پولاد کیمیایی خواننده «گالیله» شد
  • خوانندگی پولاد کیمیایی برای «گالیله» + ویدیو